خاطرات گمشده
همه چیز بوی خاطره میداد
تو بودی
من بودم
مادر بود
همه با من مهربان بودند
افسوس که اینجا
همه چیز زشتند
نه منی
نه تویی
نه مهربانی
همه چیز بوی خاطره میداد
تو بودی
من بودم
مادر بود
همه با من مهربان بودند
افسوس که اینجا
همه چیز زشتند
نه منی
نه تویی
نه مهربانی
لطفا به من عشق تعارف نکنيد
سيرم
من به تنهايي کنار ساحل قدم ميزنم
به تنهايي به ديدن غروب ميروم
به تنهايي تنها ميمانم!
عشق را ميسپارم به چشمان آزاد
و نترس موش هاي صحرايي
من شکستم،ديروز تکه تکه هايم را با دست جمع کردم،
دستم بريد ! از فردا خودم را گچ ميگيرم
شايد ديگر هرگز پرواز نکنم اما هرگز زمين نميخورم
شايد نخندم اما گريه هم نميکنم
شايد جاودانه نشوم ! اما آسوده ميميرم
فردا قلبم را از جا ميکنم،چالش ميکنم زير خروارها خاک نم کشيده ي کوير
شما هم ميتوانيد در مراسم تدفينش شرکت کنيد
فقط لطفا قلبم را ندزديد
من عاشق نميشوم
حتي به قيمت پوسيدن...!
*******************************
حالا من ماندم آهنگ زیبای dido که یاداور خیلی چیزاست
White Flag
I know you think that I shouldn't still love you,
من می دونم تو فکر می کنی که من نباید هنوز دوستت داشته باشم.
Or tell you that.
یا بهت بگم که دوست دارم
But if I didn't say it, well I'd still have felt it
هرچند این رو بهت نگفتم، اما این احساس رو داشتم
where's the sense in that?
این چه مفهومی داره؟
I promise I'm not trying to make your life harder
قول میدم کاری نکنم تا زندگیت سخت تر بشه
Or return to where we were
یا اینکه برگردیم به دورانی که باهم بودیم
I will go down with this ship
من با این کشتی دور خواهم شد
And I won't put my hands up and surrender
و هرگز دستهایم رو بالا نخواهم برد و تسلیم نخواهم شد
There will be no white flag above my door
در بالای درم هیچ پرچم سفیدی وجود نخواهد داشت
I'm in love and always will be
من عاشقم و همیشه خواهم بود
I know I left too much mess and
می دونم کلی گرفتاری به وجود آوردم و
Destruction to come back again
و بارگشتن من دوباره باعث ویرانی خواهد شد
And I caused nothing but trouble
و من باعث هیچی نمیشم جز گرفتاری
I understand if you can't talk to me again
من می فهمم اگر تو نمی تونی دوباره با من صحبت کنی
And if you live by the rules of "it's over"
و با این قوانین که همه چی بین ما تموم شده زندگی کنی
Then I'm sure that that makes sense
اون وقت مطمئن میشم که همه چی مفهوم داره
I will go down with this ship
من با این کشتی دور خواهم شد
And I won't put my hands up and surrender
و هرگز دستهایم رو بالا نخواهم برد و تسلیم نخواهم شد
There will be no white flag above my door
در بالای درم هیچ پرچم سفیدی وجود نخواهد داشت
I'm in love and always will be
من عاشقم و همیشه خواهم بود
And when we meet
و وقتی هم دیگر رو ملاقات کنیم
Which I'm sure we will
که من مطمئن بشم
All that was there
تمام چیزایی که از قبل بوده
Will be there still
هنوزم همون طور باقی می مونه
I'll let it pass
And hold my tongue
من اجازه می دم تا قضایا بگذره
و جلوی زبونم رو می گیرم
And you will think
و تو فکر می کنی که
That I've moved on....
من درگیر کار جدیدی شدم ( از خیرش گذشتم)
I will go down with this ship
من با این کشتی دور خواهم شد
And I won't put my hands up and surrender
و هرگز دستهایم رو بالا نخواهم برد و تسلیم نخواهم شد
There will be no white flag above my door
در بالای درم هیچ پرچم سفیدی وجود نخواهد داشت
I'm in love and always will be
من عاشقم و همیشه خواهم بود
I will go down with this ship
من با این کشتی دور خواهم شد
And I won't put my hands up and surrender
و هرگز دستهایم رو بالا نخواهم برد و تسلیم نخواهم شد
There will be no white flag above my door
در بالای درم هیچ پرچم سفیدی وجود نخواهد داشت
I'm in love and always will be
من عاشقم و همیشه خواهم بود
I will go down with this ship
من با این کشتی دور خواهم شد
And I won't put my hands up and surrender
و هرگز دستهایم رو بالا نخواهم برد و تسلیم نخواهم شد
There will be no white flag above my door
در بالای درم هیچ پرچم سفیدی وجود نخواهد داشت
I'm in love and always will be
من عاشقم و همیشه خواهم بود
و چی باعث میشه که هر روز چرندیاتی رو بنویسم
****************
یک تکه چسب بر می دارم و می چسبانم به دهانم!
این کار برای وقتی ست که دیگر خسته شده ام..
از خزعبلاتی که اسمش را گذاشته ام "حرف"!
حرف هایی که مثل سنگ است و دل می شکند.
حرف هایی که کثیف است..
وقتی تو نیستی
وقتی چیزی نمی نویسی
وقتی نمی خوای منو ببینی
دیگه هیچ چیزی معنا نداره
پس نوشتن بی مورد واسه چی؟
احتمالا باید در این وبلاگ رو تخته کنم
اصلا
وقتی تو هم دیوار باشی مرگ شاعر دور نیست
پژمردگی میروید از جایی که در آن نور نیست
************
قطار میرود
تو میروی
تمام ایستگاه میرود
و من چقدر ساده ام
که سالهای سال
در انتظار تو
کنار این قطار رفته ایستاده ام
و همچنان
به نرده های ایستگاه رفته
تکیه داده ام...

از گرگم به هوا بازیها هم خسته شدم
کی و کجا
همین؟
هنوز دوست دارم ببینمت
چیزی که منو آزار میده فکر و خیالات توه
راستش یه چیزایی رو میشه جبران کرد
یه چیزایی رو میشه ساخت
یه چیزایی فقط یک کلمست اما خیلی معنا دارن
راستی
دیدن من اونقدر هم خجالت آور نیست!!! سالار
دیدن ما خالی از لطف نیست
حالا تو هی تفره برو
هی با خودت کلنجار برو
اکــــــــــــنــــــــون زمــــــــــــان ماست
کم کم از نوشتن بیهوده خسته شدم
نوشته هایی که بدون دیدار تو باشن
نباشن بهتره
خیلی بهتره
خستم...
باور کن خیلی بهت نیاز دارم
برگرد. حالا
شکسته میرم امشب بانو خدا نگهدارت
اگرچه میشکنه اون دله سبز و سپیدارت
خیلی انتظار کشیدم که شاید بیای
باز برای بدرقم با اون لباس گلدارت
و دل خوشم کنی با یه دروغ مصلحتی
که میشه شاید بازم بیام برای دیدارت
شکسته میرم و خاطرات سبز تو رو
به یادگار می برم امشب خدانگهدارت
****
بی هوا می آیی
مرا هوایی می کنی و میروی
چقدر رسم ناجوانـــــمـــــردی را
خوب میدانی لعنتی . . .
***
خنده دار است!!!
که تو هی مرا دور بزنی
و من دلم را خوش کنم به این که
در محاصره توام
****
برای اینکه هنوز به تو فکر می کنم
هنوز نگرانت می شوم
هنوز دلتنگت می شوم
و
هنوز د و س ت ت د ا ر م
از خــــودم مــتــنــفـــــــرم
****
وقت هایی هست که جز به بودنت
دلم رضایت نمی دهد
حالا
من از کجا تو بییاورم؟؟
***
رفتن بهانه نمی خواهد،،،
بهانه های ماندن که تمام شود
کـــــافــــیــــســــتـــ
اگه فردا چشامو باز میکردمو میدیدم که بهم زنگ زدی
نه
چی می شد که میرفتم خدمت و ظهر که میومدم سوار ماشین میشدم موبایلو نگاه می کردم میدیدم که بهم زنگ زدی
نه
چی می شد که کنارم بودی
امروز شاید 1000بار وبلاگمو دیدم تا شاید چیزی برام نوشته باشی
شاید باور نکنی ولی هنوزم دارم اینکارو میکنم
انگار نمی خوام بفهمم که توی خونه نمیتونی بیای اینترنت
دیوانه شدم نه؟
مالیخولیایی !!
روانی ؟؟
باید حتما برم پیش پزشک
چی میشد اگه پزشکم...
اول سلامی میکنم به تو
به تو که هر روز منتظر و مشتاق منی
سلام به . . .
احساس همه میکنم آدما 2 دسته شده اند
دسته اول یاران ثابت قدم گذشته اند
دسته دوم دوستان قدیم و دشمنان تشنه به خون حال
در هر صورت ، صورت همه را می بوسم
شاید وبلاگم
شاید خودم هر روز حالتو به هم بزنه
شایدم نه
سالار در هر صورت این تو بودی که مرا به نوشتن واداشتی
یادت نیست
این تو بودی که نوشته ها را تقدیمش میکردم
حال من از تو هم بدتره
خودت خوب میدونی
**************************
نمیدونم چی بنویسم
قفس همیشه برای من نشانه آزادی بود
نشانه بودن
از یاد نرفتن
احساس زنده بودن . . . زندگی کردن
همه دیروز توی قطار به فکر تو بودم
انگار رابطه عجیبی بین خاطرات تو و قطار نهفته است
گهگاه میخندیدم
تصور میکردم می آیی به پشیوازم با سبدی پر از گل و آینه
تو را تصور میکردم که برایم دست تکان میدادی
من به تو خیره میشدم
می خندیدم
می خندیدی
فقط یه مانع وجود داشت آن هم تصوری بودن اوهام دل بی صاحب ماست
تو دلت برای من تنگ نمی شود
تصمیم گرفتم امشبو توی مشهد بمونم
هرچند ممکنه 1 روز غیبت کنم
ولی به ریسکش میرزه
بعد اقامت تو یه هتل دنج و یه دوش گرفتن نمی دونم چرا ناخودآگاه سر از حرم درآوردم
عجیبه
از یه آدم بی دین و مذهبی چون من خیلی بعیده
نمیدونم ولی حس خیلی خوبی به من میده
و فکر اینکه چطور 1ساعت تمام از این خیابون به اون خیابون پرسه میزدم تا یه کافی نتی پیدا کنم منو به خنده میندازه
عجیب معتاد وبلاگم شدم
من میگم
تو میگی
ای کاش میشد همه مشکلات زندگی رو اینجوری حل کرد
الان فقط به امید اینکه تو واسم چی نوشتی اومدم نظرارو وا کردم
عجب
راستش از دنیای خودم
از دنیای خودت
از دنیای اینترنت داره خوشم میاد
هرکاری کردم که امشب یه متن به اصطلاح ادبی بنویسم نشد
کاش پیشم بودی تا باهات یه دل سیر صحبت میکردم
کاش اینجا بودی و گلایه میکردی از کم کاریام
بی خیالی هام
گلایه میکردی از بد زبانیم
از ...
بعد منم بغلت میکردم ، بوست میکردم و میگفتم خانم ببخشید دیگه مشکلات تموم شد
من پیشتم
اما نه تو هستی
نه مشکلات تموم شدن
وقتی تو نیستی دلم اصلا نمی خواد بیام تهران
حالا چیکار کنم...
فردا من میمونمو 13 ساعت مسافرت با قطاری که همنشینم تو نیستی
پی نوشت : مطلب فوق اولین دلنوشته به شکل کاملا محاوره و عامیانست
بگذار هر چه را نمی خواهیم بگویند...
بگذار هر چه نمی خواهند بگوییم...
باران که ببارد ...
کاری از چترها ساخته نیست !!
ما اتفاقی هستیم
که افتاده ایم!!!
دعوتت کردم شبی با من بمان
شب های شهر من
جشن باران است؛
************************
حالا از اینجا رانده و از آنجا مانده شده ام
تازه داشتم به تایباد عادت میکردم
که ناگهان
سرهنگ: خسروی بیا کارت دارم
من: بفرمایید جناب
سرهنگ: چرا منفک شدی ، به نظرم آدم بدی نباشی
من : نماز نمی خواندم ، اعصاب نداشتم ،سرهنگ نظارت گیر داد باهاش دعوا کردم
سرهنگ: چرا اعصاب نداشتی
من : به پوچی رسیدم جناب
سرهنگ: پوچی ی ی ی ی ی ،،،،چرا
من: نه کار دارم جناب نه آینده ، نه هیچی
سرهنگ: عجب ،،، چرا ،،، تو که کار با کامپیوتر رو خوب بلدی تازه حسابدار خوبی هم هستی
من : نه بابا جناب ،، ولی مشکل همینجاست ، کار دست آدمای چاپلوسه نه کار بلد
سرهنگ: توو این 2 روزه شاید 20 نفر از یگان قبلیت زنگ زدند سفارشتو کردن
من: ع ، نظر لطفشونه جناب
سرهنگ: امروز نامه زدم
من: در مورد چی جناب
سرهنگ: بیا بخونش
نامه: موضوع : عودت استواریکم وظیفه حسین خسروی
طبق مفاد 56 قانون ناجا سربازانی که کمتر از 4ماه خدمت دارند را نمی توان منفک کرد
من : جناب من که 1ماه اضاف خوردم ،، پس میشه 5ماه نه 4 ماه
سرهنگ : اضافتو من بخشیدم
من: نه جناب،، خواهش می کنم عودت ندید
سرهنگ: چرا خنگ آقا
من : تهران هیچی واسه من نداره
سرهنگ: واسه تو نداره ولی پدر و مادرت همه چشمشون به اینه که تو بری پیششون
نامه زده شده ،، بحثم نکن وگرنه میری بازداشتگاه
حالا برو آسایشگاه وسایلتو جمع کن فردا اعزامی به تهران
و من کماکان یاد دلنوشته ای می افتم که می گفت
(( قیل و قال ابرها تمام شد
ناودان ولی هنوز...
حرف برای گفتن داشت!!! ))
حالا باید کوله پشتی ام را جمع کنم
تنها دلخوشیم سوار شدن قطاریست که مرا به جهنم خاطرات می برد
خداحافظ تایباد... ای سرزمین شکفتن شعر و دلنوشته های انباشت شده
دوریم و
دوست نیستیم
نزدیک تر بیا
آن دورها که ایستاده ای
چه بخواهی چه نخواهی
دلتنگ میشوم
آن دورها که ایستاده ای
تنم دی ماه است
تبم بالا
نزدیکتر بیا
و
نترس
********************
امروز با اینکه هوا خیلی خیلی گرم بود
احساس می کنم خنک شدم
احساس راحتی
احساس خوب
حس برگشتن به روزهای خوب
تایباد شهرستان خوبی ...
میتونم بگم زیباترین زشت ایرانه
شهری کوچک با مردمانی که دل بزرگی دارند
مرا تنها گذاشته ای
سهم من از تو
فقط سوختن است
انگار باید بسوزم و . . .
تمام شوم
مرا در کافه ای جا گذاشته ای
مثل سیگاری نیم سوخته
مثلاً رفته ای که بر گردی
شب از نیمه گذشته
اما . . .
اما از تو خبری نشده است
***************************
میدانم
فقط چند قدم مانده بود تا به من برسی
هر روز بی بهانه مرورم میکنی تا خاموشیت نشان فراموشیم نباشد
و میدانم
عادت می کنی به داشتن چیزی و سپس نداشتنش
به بودن کسی و سپس نبودنش
میدانم
تنها عادت می کنی ... اما فراموش نه !!!
ولی اگر نامی
نشانه ای از تو داشتم به تو میگفتم که چقدر زمین ناهموار است
چقدر محبت زیباست
در کدام ایستگاه رهایم کردی که هر چه میدوم به مقصد نمیرسم...
چرا دستم را نمیگیری
راستش...
راستش من از تاریکی کمی میترسم بانو
اشتیاق سرکش دیدارت
مهار ناشدنی است
دست کم کسی سرزنشم نمی کند
چون شبانه به دیدارت می شتابم
در کوچه خواب
چگونه و با چه طریقی در بیداری بیابمت...
****************
می گذرند و می گویند :
" چقدر عجیب عاشق شدی "
و من بی توجه به گفته ها ٬ منتظرم تا تو بیایی٬
با طنین فراموشی نبودن ها .
ولی کم کم تیک تاک ثانیه های انتظار به من فهماند٬
چقدر دیر است!!!!!!
و دیدم که تو هرگز نمی ایی
نمی خواهم باور کنم که حالا ٬میان اصوات خاموش اشک
همه می گذرند و می گویند :
" چقدر ساده فراموش شدی"
یاد خاطرات می افتم
یاد تو
یاد خودم
وقتی دو پهلو حرف میزنی نمیفهمم...
فقط دیوانه می شوم
تو کجا رفتی که حال برای پیدا کردنت دست به هر کاری میزنم
مگر غرور مرا نمی شناختی؟
مگر نمی دانستی
حالا تو رفتی و بی اعتنا به من
فقط نمیدانم چراهر روز دلنوشته هایم را مرور میکنی
بی آنکه نامی،،، نشانی از خودت بدهی
تا کی...
کاش میشد به مترو می رفتیم
من دیر می کردم ...
تو قرقر میکردی
من ناز میکشیدم و قول میدادم که دیگر تکرار نشود
تو میخندیدی
من میخندیدم
و باز برای بدرقه ات به مترو میرفتیم
جلوی مترو به هم نگاه میکردیم
و باز تو میگفتی که خیلی ...
نه نه نه تو چیزی نمی گفتی
فقط میدانستم که من را خیلی دوست داشتی
چطور؟؟؟
چگونه؟؟؟
مرا فراموش میکنی
آیا می توانی؟؟؟
پی نوشت :
منظور از پسر روشن آب کیست؟
*****************
درخت که عریانیش را به رخم کشید
پاییز شدم
و تو ...
هر فصلی که هستی باش
اما
گاهی در دلتنگیهای من شریک شو
من در دلتنگیهای تو شریکم
من تو را...
گفتم: ازمن دور نشو!
بگذار در هوایی زندگی کنم
که بوی ایستگاه های مترو را می دهد ...
اما دیرگاهی ست
حرفی نیست
میان من وتو
و فاصله لبخند می زند !!
دیرگاهیست
در تمام روزهای مرده
جای پای تو نقش بسته است
روزهای مرده....
مثل امروز ...
دیروز ...
و گمانم ... فردا .
هر چه نگاه مي كنم
تو را در ايينه اي مي بينم
كه زنگار ساليان
بر من هوار كرده است
ای کاش بودی و در تنهاییهایمان شریک میشدیم
تو کجا رفتی که این چنین به آشوب کشیدی خاطرات را
چگونه از تو سراغی بگیرم
چگونه پیدایت کنم
چگونه اهرمن تنهایی دستهای گرمت را از روی شانه هایم می رباید
چگونه به سویت بشتابم
چگونه ؟
چگونه؟
...
رفتن تو غیرممکن ترین اتفاق دنیا بود
حالا رفتن به تایباد زیاد برایم سخت نیست
حالا من ماندم و خودخوری های کودکانه ام که دل هر انسانی را می سوزاند
به یاد سخن جرج اورول
کسی که هر دقیقه دم از رفتن میزند اهل رفتن نیست
از کسی بترسید که هیچ وقت حرف از جدایی نمی زند
شــــــــــــــــــــــــــــــــــاعــــــــر تمام شد
همه دنیا را گشتم
همه خیابانها ، کوچه ها ، حتی بن بست ها را،
هیچ جای جهان به اندازه قفس باز تر نبود برای پرندهای که پر نداشت
************************
دردناک است . . .
تو سکوت می کنی و
من صدایت را تجسم می کنم !
*************************
هر موقع از روز که باشد مهم نیست
باید به تمام ایستگاه های جهان بشتابم
وحین سوار شدن بر قطارهای فرسوده
چمدانی کوچک را جا بگذارم
ان گاه قطار دود کند برود
برود دود کند
و با تاخیری بی خاطره به شهری برسد
که ایستگاه خلوت اش
پر از چمدان های جا مانده است
شاید هزاره ای دیگر
مسافری بی حرف
در قطاری که گیج میرود
شعری می خواند
"هر موقع از روز که باشد مهم نیست"
و چمدان جا مانده را
به یاد آورده بلرزد
اونم با صدای محمد اصفهانی که تاثیرشو 1000 برابر می کرد
قسمتی از متنو می نویسم
مادر-20 سال تموم هر ماه بیا ، برو منتظر یه خبر ...
کنار عکس تو پر از حال و هوای گریه ام
شکوه نمیکنم ولی پر از صدای گریه ام
شکوه نمیکنم ولی حریف دنیا نمیشم
مثل یه بغض کهنه ام جون میکنم وا نمیشم
بازپرس -خانوادشون خبر دارن یه همچین تصمیمی گرفتن
مادر-اگه حقی هم باشه مال همین مادر پیره
بازپرس - نمیشه با عواطف یه مادر بازی کرد که حاج خانوم
مادر- من که مادرشم راضیم حتما خوشم راضیه
بازپرس -شما هم این کار رو بکنید ما جدا مسئولیم حقیقتو بگیم
مادر- حاجی به فاطمه زهرا این خواسته زیادی نیست
بازپرس - این کار شرعا و قانونا خلافه... وسلام
برق کدوم ستاره زد تو چشمایی که یادمه
تو دل سپردی از ازل تو پر کشیدی از همه
حس کدوم فاصله بود که از رگ تو کنده شد
بین کدوم دقیقه بود که قلب تو پرنده شد
شکوه نمیکنم ولی دنیا فقط یه منظره است
تو این طرف من اون طرف فاصله مون یک پنجره است
دختر - سهم من از عاشقی نه انتظار ، نه دلتنگی ، نه خستگی ، سهم من از عاشقی اندک است ،،، اندک
مادر- حاجی به فاطمه زهرا این خواسته زیادی نیست
تو قصه موندی همه شب تو ریشه بستی همه جا
اسم تموم کوچه ها سهم تموم آدما
من از هجوم خستگی حریف دنیا نشدم
کنار سفره ی زمین نشستم و پا نشدم
شکوه نمیکنم ولی دوزخ دنیا مال من
تو پر کشیدی از زمین به شوق پروانه شدن