من جاودانه می مانم

به نداشته هایم قسم

تلاش بی فایده است

تو هیچ وقت

نمیتوانی مرا از خاطراتت پاک کنی

من جاودانه خواهم ماند...

و این تو را آزار می دهد



خداحافظ دنیای وارانه من

خداحافظ ...
خداحافظ پرده نشين محفوظ گريه ها
خداحافظ عزيز بوسه هاي معصوم هفت سالگی
خداحافظ گلم، خوبم، خواهرم
خلاصه ی هر چه همين هواي هميشه ی عصمت!
خداحافظ ... ای خواهر بي دليل رفتن ها
خداحافظ...!
حالا ديدار ما به نمي دانم آن کجاي فراموشي
ديدار ما اصلاً به همان حوالي هر چه باداباد
ديدار ما و ديدارِ ديگراني که ما را نديده اند.
پس با هر کسی از کسان من از اين ترانه ی محرمانه سخن مگوي
نمي خواهم آزردگانِ ساده ی بي شام و بي چراغ
از اندوهِ اوقات ما باخبر شوند!
قرارِ ما از همان ابتداي علاقه پيدا بود
قرارِ ما به سينه سپردن دريا و ترانه ی تشنگي نبود
پس بي جهت بهانه مياور
که راه دور و
خانه ی ما يکي مانده به آخر دنياست!
نه، ...
ديگر فراقي نيست
حالا بگذار باد بيايد
بگذار از قرائت محرمانه ی نامه ها و روياهامان شاعر شويم
ديدار ما و ديدار ديگراني که ما را نديده اند
ديدار ما به همان ساعتِ معلوم دلنشين
تا ديگر آدمي از يک وداع ساده نگريد
تا چراغ و شب و اشاره بدانند که ديگر ملالي نيست!
حالا مي دانم سلام مرا به اهلِ هوايِ هميشه ی عصمت خواهي رساند.
يادت نرود گُلم
به جاي من از صميم همين زندگي
سرا روي ِچشم به راه ماندگانِ مرا ببوس!
ديگر سفارشي نيست
تنها، جانِ تو و جانِ پرندگان پربسته ئي که دی ماه به ايوانِ خانه مي آيند
خداحافظ!
(سید علی صالحی)

یادم باشد حرفی نزنم که به کسی بر بخورد....



از ياد برده‌ بوديم، اما

آن نقطه 

سرانجام روزي مي‌آمد

همان نقطه كه مي‌خواستيم پايانمان نباشد

همان‌كه پيوسته از مفهوم قاطعش مي‌گريختيم

اما سرانجام روزي مي‌آمد و ما را از آمدنش گريزي نبود

اشتباه از ما بود كه وحدتش را به‌زور ستانديم و با كثرتش خود را به رؤيا سپرديم 

نقطه‌هاي پياپي يعني كه اميدي هست

گريزگاهي 

معبري 

مفري 

ناگفته‌هايي... 

و همين اميد بود كه گمراهمان كرد 

كه سپردمان به‌دست وهم ابر و رؤياي باران و سبكي برف 

كه اگر تنها بود 

سالهايمان اين‌چنين مبهم و اميدوار و منتظر نمي‌گذشت 

نقطه‌ها سپردنمان به دست نگاه‌ها 

اما تعابيرمان متفاوت بود انگار 

و نقطه‌ها رهايمان كردند در راهي كه بي‌سرانجام بود 

در جاده‌اي مه‌آلود، با رگه‌هاي نور، با سبز ملايم چشم‌نواز 

با نسيمي كه بوي تو را داشت و موسيقي دل‌هاي بي‌تابمان را 

و گمراهمان كرد تا بي‌سرانجامي 

كاش نقطه را باور كرده‌بوديم... .»




******************************


به فال نیک بگیر
تهی شدن مرا از هر آنچه که تو را تداعی می کند.
بگذار دست هایت هوایی بخورند؛
دستکش ها بی تفاوت تر از آنند که تو را گرم کنند!

من به آخر نرسیدم... راهمو کج کردم

حق با تو بود...

نه من آن فرهاد کوه کن بودم

نه تو شیرین من

وقتی چشمانم را باز کردم

نه کوهی بود

نه تیشه ای

درون دره ای عمیق گیر افتاده بودیم

به خیالمان کوه وصال بود


شادمانیم که در سنگ دلی چون دیوار

بازهم پنجره ای در دل سیمانی ماست

رویایی دارم رویایی رنگارنگ

صداي آب مي آيد

در حوض دلتنگي من چه ميشويي؟

كمي آهسته تر

ماهي كوچك دلم را

در ميان دستانت نمي بيني.....


***********************************


مرا بغل کرد

به چشمانش خيره شدم

چشم هايش پر از فاصله بود

اشک از چشمهايش جاری گشت

همه فاصله ها را شست

مرا از خود جدا کرد و نگریست

چشم هایش پر از خاطره بود

ترسیدم!

گفتم گریه نکن!

نکند خاطره ها پاک شود!...


پونه پژمان پناه

... چقدر آشناست

تو در اوج زیبایی

و من از شب حرف میزنم

بین من و تو آنقدر کوه کاشته اند

که اگر فرهاد هم باشم

در پیری به تو میرسم

و من از شب حرف میزنم

دلتنگی

برای دلتنگی بهانه نمی آورم 


قضاوت با خودت ,


دلم اندازه یک دنیاست ...


اما 


یک دنیا غم در دلم جا گرفته است 


به همین سادگی ...


********************


هرگز نمی روم از پیش تو

هرگز!

این قانون احمقانه جدایی را

در کدام قسمت این جهان ویرانه تعریف کرده اند

که اینگونه بی هیچ اعتراضی

اجرا می شود؟؟؟

من اما نمی روم

هرگز نمی روم

می مانم و نقض می کنم قصه تکراری این جدایی را

که قرن هاست به اسم تقدیر!

به اسم سرنوشت!

حکم تفریق را صادر کرده است

من اما نخواهم شکست

و هرگز تفریق نخواهم شد از هیچکس

و نام تقدیر را به گند خواهم کشید!

و ریشخند خواهم زد به سرنوشتی 

که هرگز نمی تواند تکه تکه ام کند

جدایم کند

و تفاله هایم را در این جریان بیهوده تقدیر رها کند

هرگز!

و هیچ قانونی نمی تواند بفهمد من

-این bug ابلهانه در این آفرینش بی نقص!-

از کجا آمده است

و هیچ قانونی نمی تواند بداند اما تو می دانی

که من با عشق، با خشم، با نفرت، با غرور

با تو و با تمام کسانی که دوست می داشته ام

از همان ابتدا

تکه تکه آفریده شده ام!

من ، شاید ، حتما ... و تو رفتی و هنوز سالهاست که در آغوش قلبم خش خش گامهای تو تکرار می شود

دیروز

تلفن در دست های خیس عرق کرده ام

پاهایم می لرزد

موبایل تو در جیبت روی ویبره

زیر دست هایت می لرزد...

امروز

مژه هایم خیس است

مانده ام

buzz,BUZZ

میان آدمک های خاموش

فردا...

مشترک مورد نظر

در شبکه

موجود نمی باشد..........


**********************************

در پایان هر حرفم

هر کلمه ام

بادام تلخی روییده

من با تلخی هایم می رویم و این

افتخاری نیست

.

.

.

بگذر و با دست خالی

بگو :

"باغ فلانی اصلا بادام نداشت"


*****************************

جای قدم های تو حیرت زده ام کرده است

هرجا که می روم

قبل از من تو از آنجا گذشته ای

هر کوره راهی

بزرگراهی

کوچه ای

حتی خیابان دو طرفه ای که در هر دو سویش

جای قدم های تو است!

و چهارراهها از هر چهار طرف

دنبال تو رفته اند!

عجیب نیست؟

این منم که دنبال تو می گردم آیا

یا تویی که همه جا را

به دنبال من گشته ای؟؟!